سفارش تبلیغ
صبا ویژن

93/10/4
11:33 عصر

رفتن...

بدست نازی | admin در دسته

صدایم نکرد

نگفت نرو برگرد و من رفتم

رفتم به سوی تنهایی انتظار

انتظار شنیدن صدای او که بگوید دوستت دارم برگرد...

..................

دیگر نه اشکهایم را خواهی دید

نه التماس هایم را

و نه احساساتِ این دل لعنتی را ...

به جایِ آن احساسی که کٌشتی

درختی از غرور کاشتم...

...........

بدتر از رفتن گندی ست که انسان ها به باور یکدیگر میزنند...